محل تبلیغات شما

رشته ی تحصیلی من و خواهرم کتاب ودرس  مشترک داره .برا همین الان که نیستش کتاب های درسیش مونده برای من .دیدن دست خط و نوشته هاش گوشه وکنار کتاب اون حالتی رو که به وجود میاره که همیشه داشتم ازش فرار میکردم .

اینکه نخوام گریه کنم و همچنان به خودم دلداری بدم  هرچند که همیشه این دست نوشته ها جسته گریخته  درست زمانی ظاهر میشن که من حس میکنم امروز بیشتر با جریان نبودنش کنار اومدم .

 

هر روز بعد از شستن دست و صورتم اول صبح .سلام و احوال پرسی من هرچقدرم که کوتاه ولی  انجام میشد بعدم هرچی شعر تو دنیا بود که با اسم کسی شروع میشد اون اسم رو بر میداشتم و اسم خواهرم رو اولش میگفتم و براش میخوندم .

الان جای خالیش هست و عادتی که هنوز از ذهنم نرفته .

ادم بعد از رفتنش از دنیا  کلی چیز جا میذاره که هر کدوم به اندازه یکسال غم به دل بازمانده هاش میشونه .

بعد از رفتنش همه ی لباس های نو استفاده نکرده ش رو بخشیدیم .موند یه کمد که وسایل خصوصی و فانتزیش داخلشه وعطر و هدایا ی ریزه میزه و سررسید و کتاب و دفتر شعر و اینججور چیزا که فقط برای همون ادم خاطره انگیزه و بس

البته تو مورد من و خواهرم تک تک اون وسایل برای من هم خاطره انگیزه چون میدونستم که از کجا اومده  .کلیدش پیش منه قفلش کردم و نذاشتم کسی دست بهش بزنه .

یجوری از وسایلش نگه داری میکنم که انگار ممکنه برگرده و من کلید کمدشو بدم دستش و بگم جاشون امن بود.

واقعا ادم با این وسایل باید چیکار کنه؟

هربار که  چشمم به کمد می افته دلم میگیره چه برسه که بخوام بازشون کنم و نگاهشون کنم .

معمولا هر بار که از بیرون بر میگشتم خونه اولین جایی که میرفتم اتاق خودش بود البته مواقعی که با هم بحث نداشتیم و من باهاش قهر نبودم.

قهر های من خیلی طولانی باشه نصف روزه .

همون موقعش هم قهر نیستم فقط حرف نمیزنم که بحث پیش نیاد .الان برگشتن خونه و عوض کردن لباس و اینجور چیزا هم روندش عوض شده .

میدونی میخوام چی بگم ؟

رفتن  یه نفر از اعضای خانواده اونم وقتی که دلیلش فوت شدن باشه تمام اتفاقات معمولی و به ظاهر بی اهمیت روزانه رو تبدیل به یک امر چالش برانگیز میکنه که تو هربار برای انجام دادن کوچکترین کارها باید کلی غصه رو تو دلت هضم کنی و همچنان لبخند به لب داشته باشی تا باور کنی زندگی در جریانه .

امشب بعد از مرتب کردن کتاب های درسی که برای خودش بود یه سررسید پیدا کردم که همه ش سفید بود ولی صفحه اول تو تاریخ اول فروردین سال هشتاد و نه نوشته :

همیشه ماندن بهترین نیست

همیشه، رفتن آن حضور ناب نیست

گاهی میان رفتن و ماندن هیچ فرقی نیست

دلتنگیم ؟ باشد

آن ها را نمی بینیم ؟باشد .

اصل درست این است که :

عزیزان ما در خانه ی دل ما جا دارند، نرم و مهربان.

ابتدا پای شماره 499 رو بلند کنید !!!

داستان های اتوبوسی!

نامه هات به دستم میرسه !

رو ,کتاب ,تو ,هم ,های ,ی ,بعد از ,و همچنان ,برای من ,از رفتنش ,خاطره انگیزه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاوره در حوزه تجهیزات پزشکی زیبایی پرگار نود درجه مشاوران هیروو